از بهار که ...

از بهار که می روی

سرخی از گونه های تنگ می پرد

سبزی از گونه های گلدان

و حوض کوچک خانه

دلش خالی می شود


از بهار که می روی

کدام سین را کنار بگذاریم

که جا برای سرما باز شود

زمستان

ملافه اش را بر صورت باغچه بکشد

بگوید: متاسفم


از بهار که ...

دست بردار از بهار

هیچ قهرمانی

فصل اول

از داستانش نمی رود.




بخند!

می خواهم ماه را

بر لبهایت رصد کنم .




ساختمانها حرف مرا نمي فهمند؟؟!

 

 

ساختمانها روي هم فرود مي آيند

وشهرها پيچ در پيچ ميزايند

ترافيكهاي سنگين را

 

به يك اتفاق كوچك فكر كن

كه رهايش كرده اي

كه ريشه دوانده

روي شانه هايت

به خودت

كه بن بست كوچه ها را

درد مي كشي

خيابانها پارس مي كنند

و خانه ها

فراري ات مي دهند

بن بست ها

بسته اند راهت را

 

تنها راه نجاتت

دودكشي پير است

كه سايه ات را

از گلويش عبور دهد

وتو را

ميان ابرها

سرفه كند.

 

 

. . .

 

 

مرزهای جهان

وقتی به رگهای تو پیوند می خورند

رودها طغیان می کنند

و سنگ تو را به سینه می زنند

من اما صفحه ی اول کتابی هستم

زبان موجهای پریشان را نمی دانم

وچپ دست فکر می کنم به جهانت

که جهان

در سلول هایم می ریزد

و رودها

میان رگهایم قندیل می بندد

موجهایی که

از چشمان تو بالا آمده اند

راه گریز از رگهایم را فراموش کرده اند

حالا چه فرقی می کند

رودخانه ها به فکر تو باشند

یا ضربانت به قلبم

 سنجاق

 

 

 

 

سلام

ممنون از تمام عزیزان که تشریف آوردند.

 

 

نمیدانم

دیوار کوتاه آمد

یامن قد کشیدم

در پناه دستهای مادر

 

نمیدانم

باران سفید بارید

یا لباس عروسی ام دنباله داشت

 

دیر یا زود!

به مادر حق میدهم

در سکوت سالها

جا مانده باشد.

 

 

 

برای . . .

 

  سلام

بعد از مدتها بروزم ممنون از حضورتان 

 

 

شعري كه در رگهاي توست


برايم دست تكان نميدهد


رگهايت را ناديده ميگيرم


هرلحظه


تولدت رامي چينم روي ميز


18سالگي


در رقص سپيدارها


عكس يادگاري مي گيرد


همه چيز رامو به مو بنويس



شعري كه در رگهايت جاري ست


مرادر آغوشش مي فشارد


در قاب عكسي كهنه




سيندرلانيستم


تاموهايم


بوي عشق دهند


مي خواستم بخندم


درلباس عروسي


كه طورسفيدش


زندگي راپوشانده


كمي عجيب است


ازكبكهاي توي كوچه


فرار مي كنم


مترسك مي شوم


جادومي شودچشمهايم

 

 

 

 

دهانت را به آتش کشیدند

و قلبت را

در سینه ی مردی گذاشتند

که بارها به سویت آتش گشوده بود

وطنت را تکه تکه کرند

تنت را تکه تکه کردند

و درختانی را به مزارعتان آوردند

که زیتونهایی سرخ بار می آورند

دیوارهایی سرخ

چشم هایت را باز کن و دیوارهایی را ببین

که آفتاب را دزدیده اند از تو

دهان سوخته ات را باز کن

و نفس بکش

تا ریه هایت

که در سینه ی سرباز دشمن اسیر شده اند

جان تازه ای بگیرند

بیهوده دنبال دست هایت نگرد

وقتی

به موازات اسلحه ات

آرام گرفته ای

وقتی

تمام ترست از این است

که فردا

انگشتت

 ماشه ی اسلحه ای را بچکاند

که رو در روی فرزندت

ایستاده است

 

انتظار ماهی

بعد از مدتها

 

آنقدر خیابان را انتظار میکشم

تا کلاغها خبر بیاورند

غروب که شد

برای همیشه

انتظار را میگذارم توی جیبم

وخدا را خشمگین نگاه می کنم

که دستهایت را از من گرفت

به تو....

می آیم کنار دیوار

خورشید را

به چشمهایت کوک میزنم

تاتو

بیدار شوی

در طلوع چشمهایم

 

 

(۲)

 

فاجعه ای بزرگ

فلوتم را

   جاگذاشته ام

        میان لحظه ها

وافسوس می خورم

      آمدنت را

          خلوتی نباشد

 

 

بعدازروزها به روزم وازحضورشماعزيزان درنبود من نيزممنونم.

 

متولدمی شوم

  آغوش گرم جهان

           نوازشی سرد

                     نثارم می کند

 

بزرگ می شوم

          دنیابودنت را

              زمزمه می کند

                    دربی کسی هایم

 

بادمی وزد

            عاشق می شوم

با نام او

تمام آفرینش

من و تو وستارگان

من توراهستم

تومرانیستی

وستارگانند به دوری بدنام

دراین غبار ریخته ی نیستی

  بادهایند ابری

        ابرهایند سرگردان

معرفی وبلاگ

سلام! 

اومدم تا يه دوست تازه رو معرفي كنم

يه دوست ادبي سربزن

 

وبلاگ ـــــــــــــــ‌ زيرپاي آينه ـــــــــــــــ

                                           www.rafighnia.blogfa.com

تقديمي به...

سلام!

 

هزاروسيصدوچندسال

من گمشده ام

درتو

تادوباره متولدشوم

كدام بهار

مرابه حساب خواهدآورد

 

 

سلام!

چند وقته درس ومشق وکنکور اجازه به روز شدن نمیداد

ولی دوباره اومدم

نه دست خالی نه دست پر

 

آسمان

بادبادک را

به بازی میگیرد

به سود خنده های تو!

 

 

 

عیدت مبارک عزیزم!

قراربود

تومن باشی

ومن توباشم

انگارآینه

فراموشش کرده است

 

 

*)

 

گیسوانت را

آشفته می شوم

تاگربگیرد

      تبسمهایت

 

 

 

 

        عیدتون مبارک

 

ماهی وستاره

قفس قسمت می کنم

انتظارسبزدرختان

ازدحام ابرآرزو می کند

   وتمنای باد  همدمی

دروازه های شرقی احساس

    باز است ومن

            هنوز

           قفس قسمت می کنم

 

 

اثری دیگر)

 

باورکن

بوی زمستان میدهد دیستهایم

من

دختربرف وآینه ام

درآینه

ازآفتاب حرف میزنم

          تا بربایمت

 

خودم و خودش

ستاره هاقسمت می شوند

بین من وتو

من

    ستاره های تو را می چینم

تو

   ستاره های مرا

من

   چشمهای تورامی چینم

تو

   دستهای مرا

 

 

 

یه کوچولو عشق

سلام

بدون هیچ حرفی

با دو کار به روز می کنم

 

 

۱

...و سالها بعد

ابرها

یادشان می رود

من

رویاهایم را

به بادسپرده ام

 

۲

آسمان

دلش می گیرد

وقتی رنگین کمانم می شوی

 

 

 

من...!؟

فاجعه ای بزرگ

فلوتم راجاگذاشته ام

        میان لحظه ها

و

افسوس می خورم

آمدنت را

خلوتی نباشد

پست اختصاصی...

سلام

امروز۱۳ دی است

یعنی روز تولدمن !

به روزمی کنم برای خودم و ...

 

 

۱)

درضیافت باران چشمهایم

   ماه نیامده بود

تا پایان شب را

              امضا کند

 

۲)

ریلها آوازمی خوانند

توسوت می زنی

ومن دیوارهارا

     می شمارم

           هنوز مسافری

 

 

 

خشکیده تر از رویا

(یک)

شب است

ماه

خوابش نمی برد

بیدارم کن

خورشید

کفشهایش راپوشیده است

 

 

 

(دو )

ابرهارادارم

رنگین کمان می بافم

اندازه اشکهایت رابگو

 

 

یه پست...

شاید برای ابرها

حرفی داشته باشی

پرنده من!

پروازت را آغازکن

 

....

 

برگهارا می شمارم

یکی یکی کم می شوند

جای خالیت را

چتر می گذارم

پارک

درچشمانم فیکس می شود

حضورم می خشکد

و من تمام می شوم

شروع ترا

 

 

آمدنت...

خط می کشم آمدنت را

شانه هایم خسته اند

گریه شب بوها

شبنم آه می کشد

باد می وزد

ومن هنوز در قفس

پرواز را

دست وپا می زنم

 

خط می کشم خاک را

و در انتظار آفتاب

ستاره هارا

یکی یکی آب می دهم

 

 

برگریزان

سلام !....عيد بر شما مبارك....

 

پاييز يادم افتاد نارنجي به روز كردم.

 

كامنتهاي شما عزيزان رو مطالعه كردم

 

...ازهمه ي شما ممنونم...

 

 

 

برگها را مي شمارم

 

يكي يكي كم مي شوند

 

جاي خاليت را

 

چتر مي گذارم

 

پارك

 

درچشمانم

 

فيكس مي شود

 

حضورم مي خشكد

 

ومن تمام مي شوم

 

شروع ترا

 

 

 

 

    ‌‌‌  ****

 

 

 

مي خواهم چتري باشم

 

آمدنت را

 

آسمان نگاهت نكند

 

 

 

در انتظار نظرهاتان نشسته ام

 

 

سلام!

 

اول

 

 تشكر مي كنم ازتمام دوستاني كه به من سر زدندو

 

نظر دادند

 

دوم

 

از تمام دوستاني كه به من سر نزدندو

 

كامنتهام رو بي جواب گذاشتند

 

هرچند

 

ولي با دو شعر كوتاه به روز مي كنم

 

 

 

امشب

 

سواربرگيس دريا

 

خواب را

 

درچشمهايت

 

خواهم ريخت

 

شايد غرق شوم

 

 

    $$$$

 

 

جاي خالي مرا

 

به من نشان بده

 

 فرصتي

 

دوباره نيست

 

تا دوباره زيستن

 

يك وجب دقيقه است

 

 

با زهم به روز میکنم ومیدانم

 

دنیای تو آنقدر کوچک است

 

که تنهایی ام / در آن

 

جا نمی گیرد

 

 

 

از دورترین نقطه

 

با تو

 

حرف می زنم

 

بی صدا

 

 

یکی

 

دیوانگی ام را

 

چشمک می زند

 

 

صفحه ی آسمان

 

یک وجب عشق

 

وهفت قدم سادگی

 

پیشکش

 

لحظه های طلوع تو

 

 

 

 

****

 

زندگی

 

قعر خاک را

 

سوت می کشد

 

 

غریبه

 

چمدانش را

 

سوار عقربه ها می کند

 

 

.......تیک تاک.......

 

 

 

 

 

کسی...

مدتی است که بیشتر شعر کوتاه می نویسم

دوستان و مربیان مرا دعوت به نوشتن شعر

تا حدودی بلند کردند

ما هم…

با آرزوی قبولی عبادات شما.

 

 

 

کسی شبیه دلم

 

مرده بود

 

در باران

 

در جاده ها

 

و هیچکس

 

ماه را

 

برای تنها یی ام

 

 

نچید

 

باران بارید

 

شب

 

دوباره ستاره هایش را

 

در آسمان می چیند

 

*

 

کسی شبیه دلم

 

بالاخره

 

خواهد آمد

 

 

 

غوغا

ماه را برایت

از آسمان می چینم

شب 

در راه است

وجای خالی کسی

در دلم

غوغا می کند

 

 

 

 

تولد

خنده هایت را

فراموش کرده ای

پیدایم می کنی

و من

شمع ها را

فوت میکنم

 

 

شاعر

جواب

تک تک واژهها را

چگونه خواهم داد

وقتی دیگر

شعری ندارم بگویم